24 فروردین 1396
نیمه رجب المرجب است. دیدم که ماه، سرخ فام و اندوهگین است گویا میدانست که سالروز عروج توست بانوی شهیده! نمیدانم چرا فقط بردن نام تو چشمهایم را اشکبار میکند؟ البته اندکی را میدانم . چگونه میگویند تو وفات کردهای؟! نه این وفات نیست، شهادتی مسلم… بیشتر »
1 نظر
24 فروردین 1396
فلک دارد سر آزار زینب سلاماللهعلیها از بغض گوشه کوچه گرفته تا غمِ گوشه خرابه از آتش خانه گرفته تا آتش خیام از تیرهای تابوت حسن علیهالسلام گرفته تا تیر های بدن حسین (ع) از غسل و کفن و دفن شبانه تا حصیر و بوریا و آفتابِ غریبانه از کاسههای شیر تا… بیشتر »
24 فروردین 1396
مادر در آستانهی پر کشیدن است… «دخترم وقتی برادرت این پیراهن کهنه را از تو خواست، بدان که به زودی از او جدا خواهی شد!» [۱] زینب سلاماللهعلیها گوش میکند، تنها اشک است که پاسخ میگوید.… بیشتر »
24 فروردین 1396
این دفعه که کربلا رفتی قبل از حرم اول برو تل زینبیه. خوب از آن بالا زمین کربلا را با چشمت نوازش کن. میدان دید زینب سلاماللهعلیها در عصر عاشورا که دستت آمد وارد حرم که شوی در و دیوار هم روضه مکشوف میشود. اینجا مستقیم افق نگاه زینب (س) به سمت… بیشتر »
22 فروردین 1396
مولای ما نمونهی دیگر نداشته است اعجاز خلقت است و برابر نداشته است وقت طواف دور حرم، فکر می کنم این خانه بیدلیل ترک بر نداشته است دیدیم در غدیر که دنیا به جز علی آیینهای برای پیامبر نداشته است سوگند می خورم که نبی شهر علم بود شهری که جز علی در دیگر… بیشتر »
22 فروردین 1396
ذره ذره همه دنیا به جنون آمده بود روح از پیکرهء کعبه برون آمده بود روشنا ریخت به افلاک حلولش آن روز کعبه برخاست به اجلال نزولش آن روز عشق او بر دل سنگیِ حرم غالب شد قبله مایل به علی بن ابیطالب شد از دل خانه علی رفت و حرم با او رفت کعبه در بدرقه اش چند… بیشتر »
20 فروردین 1396
دریک روزپاییزی وقتی که باپای پیاده زیرباران عشق که هرقطره آن مانندمرواریدی زیبابرروی چتری که ازعاطفه روی سرم نهاده ام می غلطد وبه زمین می افتد وزیرپاهایم که بابرگهای زردوپرازغم پاییزی پرشده راه می روم،به دنبال مسافرگمشده خودمی گردم..مسافری که ازراه… بیشتر »
19 فروردین 1396
باران اول رسیده ام به تو اما گریستم تا تو تمام فاصله را جاده را اتوبان را نگاه من همه ی راه تا به تو برسد کشانده است به دنبال خویش باران را ولی نخواسته در بین راه سوزاندم دل اهالی محروم چند استان را بر آن سرم که کنار ضریح یاد کنم ولو به قدر نگاهی تمام… بیشتر »
19 فروردین 1396
به ساعت نگاه کردم، شش و بیست دقیقه صبح بود. دوباره خوابیدم. بعد پاشدم. به ساعت نگاه کردم. شش و بیست دقیقه صبح بود. فکر کردم: هوا که هنوز تاریکه،حتماً دفعه ی اول اشتباه دیده ام. خوابیدم وقتی پاشدم هوا روشن بود ولی ساعت باز هم شش و بیست دقیقه صبح بود.… بیشتر »
19 فروردین 1396
پشت سر هر آنچه که دوستش می داری و تو برای این که معشوقت را از دست ندهی بهتر است بالاتر را نگاه نکنی زیرا ممکن است چشمت به خدا بیفتد و او آنقدر بزرگ است که هر چیز پیش او کوچک جلوه می کند پشت سر هر معشوق ، خدا ایستاده است اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولی… بیشتر »
18 فروردین 1396
از پرهای سوخته و خیمه های خاکستر، چهل روز می گذرد؛ از شانه های بی تکیه گاه و چشمهای به خون نشسته، از لحظاتی که سیلی می وزید و صحرا در عطشی طولانی، ثانیه هایش را به مرگ می بخشید. حالا چهل روز است که مرثیه هامان را در کوچه های داغ، مکرر می کنیم. چهل… بیشتر »
18 فروردین 1396
به کسانی که دلشان گرفته ولی گلایه نمی کنند.. خسته اند و شکوه نمی کنند… منتظرندوهنوزپاسخی نرسیده…. ولی مودبانه ناظرندبرحکمت حق بگوییم:… بیشتر »