باران اول
رسیده ام به تو اما گریستم تا تو
تمام فاصله را جاده را اتوبان را
نگاه من همه ی راه تا به تو برسد
کشانده است به دنبال خویش باران را
ولی نخواسته در بین راه سوزاندم
دل اهالی محروم چند استان را
بر آن سرم که کنار ضریح یاد کنم
ولو به قدر نگاهی تمام آنان را
نگاه های پر از حسرت کشاورزان
میان دشت، تکان های دست چوپان را
و آن غریبه که در قهوه خانه ی سر راه
همان که خم شد و بوسید تکه ی نان را
همان که نام تو را برد زیر لب وقتی
که روی میز غذا می گذاشت لیوان را
همان که گفت ببینم تو زائری؟ گفتم:
“خدا بخواهد” … آهی کشید قلیان را
همان که گفت:"به آقا بگو غلط کردم
بگو ببخشد، راننده ی بیابان را
بگو از آنچه که می داند او پشیمانم
خودش نشان دهد ای کاش راه جبران را”
چقدر بغض، چقدر آه با خود آوردم
و التماس دعاهای مرزداران را
خلاصه این که به قول رفیق شاعرمان
چقدر سخت گذشتیم مرز مهران را
باران دوم
رسیده ام به تو حالا ولی نمی فهمم
دلیل خشکی این چشمه های جوشان را
چرا به داد دل من نمی رسد اشکم
بخوان برای نگاهم نماز باران را
ضریح نو شده در پس زمینه ای از اشک
سکوت کردم و زیبایی دو چندان را…
چه روزهای قشنگی که کربلایی کرد
ضریح تازه ی تو شهرهای ایران را
تو را گرفته در آغوش خویش شش گوشه
چنان که جلد طلاکوب، متن قرآن را
دوباره داغ دلم تازه شد کنار ضریح
خدا کند که بسازیم قبر پنهان را
برای حضرت زهرا ضریح می سازیم
و دست فرشچیان طرح می زند آن را
شعر:سید حمید رضا برقعی